ظهری ک سنگها
شوق تو به پرواز درآمدند
شمشیرها و نیزه ها سر بهسجده گذاشتند
و تو خود را خیرات میکردی....
در شعر،تا بو واژه ی
گودال
می رسم...
احساس میکنم
دهانم
تیر میکشد...
ظهری ک سنگها
شوق تو به پرواز درآمدند
شمشیرها و نیزه ها سر بهسجده گذاشتند
و تو خود را خیرات میکردی....
در شعر،تا بو واژه ی
گودال
می رسم...
احساس میکنم
دهانم
تیر میکشد...