انتظار...
خیابانی دراز...
کشیده شده تا نهایت طاقت من...
از کدام سو خواهی آمد؟؟؟
و مرا خواهی برد از سر چهار راه های غصه ...
در میان پیشامد های ناچیز و جنایاتی که تکرار می کنند خود را در پنهان بی آنکه آب از آب تکان بخورد...
دلم برای خیابان می سوزد...
می دانم...
نمی آیی !!!